و تو ای فرمانده!
چند وقتی هست که می خوام یک شعر در مورد جنگ عراق بنویسم اما هی نمی شد تا بالاخره امروز توفیق شداین شعر رو ( اسمش رو نمیشه گذاشت شعر شاید بهتره بگی قطعه ادبی ) بگم ولی قشنگ شد تا تهش بخونید و نظر بدید
به نام خدا
شعری ندارم اما...
دلی پر حرف...
دلی که گشته در این سینه زندانی ...
به خاطر یک عشق ...
یک عشق طولانی ...
هوا بارانی ، بوی نم ، بوی خاک، بوی اود ...
اما انگار می آید بوی دود ...
بوی خمپاره ...
بوی تیر ...
خش خش غلاف یک شمشیر ...
که در این بهت نبرد می شود در گیر...
از پشت دود ، گنبدی پیداست...
و چقدر زیباست ...
و چقدر خوش رنگ...
که در پشت دود شده پنهانی ...
گنبدی دیگر در کنارش پیداست...
در کنار گنبد شاه، گنبد سقاست...
آنطرف یک مرد ...
بی حیا ایستاده ...
گرفته سمت گنبد سر خمپاره...
آن موقع که جنگ نزد زینب بود ...
می گفتی راه دور است و سفر بسیار...
حال که دشمن نزدیک ...
دو قدم آن طرف تر حرم یار...
و تو ای فرمانده...
دو کلام با تو...
و تو ای فرمانده که مست خوابیدی...
چرا خوابیدی!؟
تو که در بهبهه ی تیر و نبرد مرد میدان بودی ...
بر خیز رهبرم تنهاست...
جای دیگر شده جنگ...
بر خیز ای مرد نبرد...
تو که با یک دست در میدان ...
شیر می گرفتی یه وقت...
حال شده وقت نبرد...
و تو ای فرمانده که مست خوابیدی ...
چرا خوابیدی؟...
رهبرم تنهاست...
و"حسینی" که در این نزدیکیست...
شعر از " دیگه مهم نیس"
پی نوشت1: امید وارم از اولین شعر نوی من خوشتون اومده باشه
پی نوشت2: ان شاء الله صبح یکشنبه 1 تیر راهی مشهدم