به حضرت رضا قول داده بودم براش شعر بگم هر چند ناقابل تقدیم به سلطان طوس
ذوق شعری من باز پدیدار شده
کنج حرم امن تو عمریست گرفتار شده
یعقوب هم از دوری تو ناله سراست
در کنار دو پسر باشد و بیمار شده
عزیز مصر ،یوسف گوشه بازار رها کرد
یوسف که نمی ارزد و این بار خریدار شده
مَلِک مصر تا که روی تو به دیدار بدید
یوسف اندر حاشیه رفته و بی کار شده
خوش به حال آنکه خوابید در حرم
با پیش خوان دم صبح تو بیدار شده
یا آنکه شروع کرد زیارت از سحر
آنقدر مست تو بوده تا دم افطار شده
بی بهانه دادنت کار دست مردم داده است
هر که از صحن تو رد گشته بده کار شده
خورشید دو چندان می شود در گنبدت
هر که تابید برا آن کوی تو بسیار شده
لحظه دیدار تو آنقدر قشنگ است
به گمانم خواب قشنگیست که تکرار شده
آخرش بی برو برگرد مرا خواهی کشت
این بار بحث خارج از شاید و انگار شده
شعر از "دیگه مهم نیست"