خردمندان

لَقَدْ کَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِّأُولِی الْأَلْبَابِ

خردمندان

لَقَدْ کَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِّأُولِی الْأَلْبَابِ

خردمندان

با افزایش کاربران شبکه های اجتماعی و کم توحهی به وبلاگ ها بنده نیز در شبکه اجتماعی instagram با یوزر"aliasgharrezae" فعالیت دارم و کمتر در وبلاگ شخصی مطلبی نشر خواهم داد
یا علی

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۹ مطلب با موضوع «شهدا» ثبت شده است

یادی از موتورسوار یک‌دست جبهه‌ها

________

هر کاری کرد نتوانست سوار موتور شود. موتور روشن می‌شد، ولی راه که می‌افتاد تعادلش به هم می‌خورد. اصلا با یک دست که نمی‌شد موتور راند. دور زدم رفتم طرفش. پرید ترک موتور، راه افتادیم. شهرک محل استقرار لشکر را بمباران کرده بودند.

همه جا به هم ریخته بود. همه این طرف و آن طرف می‌دویدند. یک جا بدجوری می‌سوخت. گفت: برو اونجا.

آنجا انبار مهمات بود. نمی‌خواستم بروم. داشتم دور می‌زدم. داد زد نگه دار ببینم.

پرید پایین. گفت: تو اگه می‌ترسی نیا.

دوید سمت آتش.

فشنگ‌ها می‌ترکیدند، از کنار گوشش رد می‌شدند. انگار نه انگار. تخته‌ها را با همان یک دست گرفته بود، می‌کشید.

گفتم: وایسا خودم میام.

گفت: بیا ببین زیر اینا کسی نیست؟ فکر کنم یه صدایی شنیدم.

مجروح‌ها را یکی یکی تکیه می‌داد به دیوار. چپ چپ نگاه می‌کردند. یکیشان گفت: کی گفته حاج حسین رو بیاری این‌جا؟

گفتم: حالا بیا درستش کن!

پ ن:

هدیه روح مطهر حاج حسین خرازی، صلوات.

________

یالثارات

لباس شخصی ها



پی نوشت1:ببخشید که کپی کردم
پی نوشت2: نمی دونم چرا از این حاج حسین نمیشه گذشت
پی نوشت3:گفتم اونایی که فیس بوک ندارند هم فیض ببرند 
منبع : پیج لباس شخصی ها (فیس بوک) 
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۳ ، ۰۱:۵۹
دیگه مهم نیس

چند وقتی هست که می خوام یک شعر در مورد جنگ عراق بنویسم اما هی نمی شد تا بالاخره امروز توفیق شداین شعر رو  ( اسمش رو نمیشه گذاشت شعر شاید بهتره بگی قطعه ادبی )  بگم ولی قشنگ شد تا تهش بخونید و نظر بدید 

به نام خدا

شعری ندارم اما...

دلی پر حرف...

دلی که گشته در این سینه زندانی ...

به خاطر یک عشق ...

یک عشق طولانی ...

۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۳ ، ۱۶:۵۴
دیگه مهم نیس

تا حالا به این فکر کردید که چرا یه سری آدم ها سیگاری و معتاد میشن با اینکه همه میدونند این چیزا چه ضرری داره ...

وقتی از خود اینا می پرسی با لحن خسته ای می گن:"امان از رفیق بد!"

تا حالا فکر کردید خب چرا این همه جوون با رفیق بد به راه خلاف کشیده میشن ؟

مگه اینا دو تا رفیق آدم حسابی نداشتند که بهشون بگه این کارا خوب نیست؟

نه خیر اشتباه نکن، داشتند ،ولی رفیق های خوب تاثیرشون کمتر از رفیق بد بوده

یعنی نتونستن اون قدری که رفیق بد اونا رو منحرف میکنه اونا رو  ارشاد کنند 

یعنی یه میدونه برای مسابقه بین رفیق های بد و خوب هر کی پیروز شد اون کسی که این وسط هست مثل اونا میشه 

ولی نمی دونم چرا از بد روزگار همیشه رفیق های سیگاری و خلاف کار بیشتر به دل آدم میشینند و آدم باهاشون حال میکنه

رفیق هایی که خودشون رو بچه مذهبی میدونند و تنها چیزی که از باهاشون بودن می بینی طعنه و تیکه و بد خلقیه

یکی نیس بگه مرد مومن یه بچه مذهبی اول از همه باید اخلاقشو درست کنه

نمی دونم چرا بعضی از این رفیق ها رو با اینکه آدم فقط یه بار تو هفته می بیندشون همون یه بار هم با آدم یه کاری می  کنندکه بگه"ما را به خیر تو امید نیس شر مرسان"

اما بهترین رفیق آدم خداست اگه باور کنی جز اون کسی رفیقت نیس می فهمی رفیق یعنی چی و کجا به دردت می خوره

و اینکه بعضی راننده کامیون ها چه قشنگ به ما یاد می دن"رفیق بی کلک ،مادر"

و در آخر خوبه که آدم رفیقش یه شهید باشه مثل رفیق خوبم پسرک که شهید حاج رضایی رو انتخاب کرده

شهید آنیلی

پی نوشت1: یه وقت فکر نکنید من سیگاریم!

پی نوشت2:از  تمامی دوستان خواهشمندم هم به خودشون بگیرند هم نگیرند!

پی نوشت3: نمی گم خودم امام زاده ام قبول دارم خیلی وقت ها اشکال کار از خودمه

پی نوشت4:همیشه خدا رو رو شاکرم که اینقدر رفیق خوب دارم

پی نوشت5:امیدوارم کسی دلخور نشه نمی خوام کسی فکر کنه دارم اونو شماتت می کنم

پی نوشت6:تولد امام باقر و حلول ماه رجب هم مبارکتون باشه

۱۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۵:۰۰
دیگه مهم نیس

نمی دونم صحبتم رو از کجا شروع کنم از اینکه 4 سال پیش وقتی از کربلا بر می گشتیم تز روشن فکری داشتم و می گفتم عیبی نداره حرم امام حسین تو قلب عاشقاش هست 

با خودم فکر می کردم به 1 سال نرسیده دوباره بر می گردم و حرم امیرالمومنین رو می بینم . یه جورایی به خودم امید میدادم اونم امید الکی 

اما بعد برگشتن تا 1 هفته تقریبا  هر شب خواب کربلا رو میدیدم فهمیدم اون مداح برا چی میگه به کربلا اومدم این دل جا مونده تو حرمت ...

اما قضیه فقط به اینجا بر نمی گرده این سالی که گذشت هم پدر و مادرم رفتند کربلا هم چند تا از دوستام که آخرشون همین رفیق گلم قرار دل بود به اضافه یکی از فامیلای نزدیکمون که روحانی کاروانه ،امسال 3 بار رفت کربلا حتی روز اربعین کربلا بود همین طور موقع تحویل سال !

خلاصه دیروز توی همایشی که تو دانشگاهمون بود قرعه کشی سفر کربلا برای حاضرین در همایش گذاشته بودند  ولی باز هم حسرت کربلا به دل ما موند و اسممون در نیومد  

وقتی از راهیان برمیگشتم کتاب مسافر کربلا که مال یکی از دوستام بود رو گرفتم و مطالعه کردم. این کتاب خاطرات و زندگی نامه شهید علیرضا کریمی هست

که به مسافر کربلا مشهوره چون تو آخرین نامش گفته به امید دیدار در کربلا ...

تازه خیلی ها هم ازش کربلا گرفتند و رفتند

حرف دل: علیرضا پیش ارباب یاد ما باش ، ما رو هم بطلب که دیگه دوری حرم کار سختیه

پی نوشت: در مورد هدر جدید هم نظر بدید ( شخص توی عکس خودم هستم توی فکه، عید امسال)

۱۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۳ ، ۱۲:۳۲
دیگه مهم نیس

یادم میاد 4 سال پیش وقتی از راهیان نور بهتر بگم شلمچه برگشتم یه هفته بعدش رفتم کربلا به خاطر همین تو ی ذهنم یه ارتباط عجیب بین کربلا و شلمچه ایجاد شد یه پل ارتباطی ،امسال هم این اتفاق برای دو تا از دوستام پسرک (که امروز قرار بود بره کربلا ) و قرار دل (که الان  شلمچه هست برای خادمی و وقتی برگرده میره کربلا) افتاد واقعا ارتباط عجیبی بین این دو جا هست اگه بخواهی میگیری ازشون (منظورم شهداس)

ما هم راهی ( منظورم راهیان هستش) هستیم ان شاءالله دوشنبه چهارم اگه عمری باشه خدا بخواد میرم سری به رفیقام بزنم سه سالی هست نرفتم دلم حسابی تنگ شده

امیدوارم بالاخره این هجران طولانی(منظورم کربلاس) به وصل منجر بشه چون دوری هر کسی رو میشه تحمل کرد الا ارباب خوبی ها همونی که من رو در عین بی لیاقتی 4 سال پیش دعوت کرد و بعدش درد فراقش رو بهم چشوند تا بیشتر عاشقش بشم تا بهتر تو روضه ها درک کنم تا بهتر بفهمم یعنی چی وقتی میگن صفا و مروه دیده ام دور حرم دویده ام... چون خدا رو شکر این شعر و 4 سال پیش کامل درک کردم چون خدا رو شکر همه جا رفتم درسته موقع حج خیلی کوچیک بودم ولی رفتم خدا کنی هر کسی که نرفته بره ( منظورم کربلاس نه حج)

خدا حافظ ،برگشتم عکس ها و طرح های جنوب رو اگه شد براتون میذارم 

یا علی ...

۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۳ ، ۱۶:۴۹
دیگه مهم نیس

چند سال پیش (شاید 4 یا 5 سال پیش ) بود که یه مستند در مورد یه جوان ایتالیایی دیدم البته قبلش در مورد اون یه چیز هایی شنیده بودم ولی با اون مستند دیگه به یقین رسیدم 

با دیدن و شنیدن داستان زندگی اون تو وجودم غوغایی به پا شد واقعا مرد می خواد مثل ادواردو بودن توی کشوری که نماد فساد اروپاس اونم فرزند آنیلی بزرگ و ثروتمند که در آمدش بیشتر در آمد نفتی ایران تو اون زمان بوده  خوب با این وجود مسلمون و شیعه میشه و حتی یه سفر به ایران می کنه و با امام و  حضرت آقا ( که اون زمان رئیس جمهور بوده ) دیدار می کنه خلاصه دلم براتون بگه که این شخصیت منو متحیر کرد بعدشم وقتی فهمیدم  در نهایت می کشنش و در واقع میشه شهید ادواردو دیگه منو داغون کرد درسته از سالگرد شهادتش خیلی می گذره ولی خالی از لطف نبود براتون این مطلبو بزنم

یادمه اون موقع خیلی دنبال عکس در موردش گشتم ولی هیچ عکس در خوری ازش پیدا نکردم تا بالاخره جست و جوم نتیجه داد و این عکسو پیدا کردم واقعا قشنگ ترین عکس و در واقع طرحی هست که ازش دیدم دست طراحش درد نکنه

اینم لینک مستندش تو آپارات که از شبکه 1 پخش شد

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۰۸
دیگه مهم نیس

یادمه وقتی بچه بودم وقتی عکسشو میدیدم میگفتم اینکیه که تو همه عکس هاش داره می  خنده 

برام جالب تر شد وقتی فهمیدم تو جنگ یه دستش رو از دست داده ...

اما امروز وقتی چند تا داستان ازش خوندم بیش ازقبل عاشقش شدم ...

بعدشم چند تا کلیپ شما هم دعوت می کنم ببینید

 داستان ها از رجا 

کلیپ ها از تبیان

پی نوشت : کسی که تو این عکس هست همونه که تو کلیپ  داره ازش مصاحبه تهیه می کنه مثل اینکه خنده شدیدش تو این عکس به خاطر  اینه که کلا با این رفیقش این شوخی رو داشته که همش با هاش مصاحبه می کرده

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۲ ، ۲۲:۰۶
دیگه مهم نیس

یه نوجوان اردبیلی همیشه شنیدن داستانش اشک آدم رو در میاره مرحمت بالازاده خودتون بخونید:

صدا از طرف محافظ‌ها بود که چند تایشان دور کسی حلقه زده بودند و چیز‌هایی می‌گفتند. صدای جیغ مانندی هم دائم فریاد می‌زد: «آقای رییس جمهور! آقای خامنه‌ای! من باید شما را ببینم». رییس جمهور از پاسداری که نزدیکش بود پرسید: «چی شده؟ کیه این بنده خدا؟» پاسدار گفت: «نمی‌دانم حاج آقا! موندم چطور تا اینجا تونسته بیاد جلو. ٰ» پاسدار که ظاهرا مسئول تیم محافظان بود، وقتی دید رییس جمهور خودش به سمت سر و صدا به راه افتاد، سریع جلوی ایشان رفت و گفت: «حاج آقا شما وایسید، من می‌رم ببینم چه خبره» بعد هم با اشاره به دو همراهش، آن‌ها را نزدیک رییس جمهور مستقر کرد و خودش رفت طرف شلوغی. کمتر از یک دقیقه طول کشید تا برگشت و گفت: «حاج آقا! یه بچه اس. می‌گه از اردبیل کوبیده اومده اینجا و با شما کار واجب داره. بچه‌ها می‌گن با عز و التماس خودشو رسونده تا اینجا. گفته فقط می‌خوام قیافه آقای خامنه‌ای رو ببینم، حالا می‌گه می‌خوام باهاش حرف هم بزنم». 
 رییس جمهور گفت: «بذار بیاد حرفش رو بزنه. وقت هست». 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۲ ، ۱۶:۳۰
دیگه مهم نیس

اولین مطلبم رو با نام کسی شروع می کنم که با خوندن کتاب خاطرات و زندگینامش شاید بتونم بگم مسیر جدیدی در زندگیم پیدا کردم شخصیتی که توی والیبال و کشتی قهرمان بود ولی جون عزیزش رو برای این مملکت اسلامی داد شخصیتی  که واقعا با خوندن کتابش فهمیدم بهترین الگو برای جوونای امرورمون شهدا هستند امیدوارم قهرمان های پوچ و دروغین هالیوودی از زندگی هامون بیرون برند و جاشون رو این قهرمان های واقعی پر کنه 

یا علی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۲ ، ۲۰:۱۸
دیگه مهم نیس